مگر میشود؟!......

ساخت وبلاگ
از زمان دبیرستان، تنها درس مورد علاقه ام تاریخ بود.عجیب بود که نه فیزیک و نه ریاضی، هیچکدام به ذهنم نمی ماند، اما تاریخ با یک بار خواندن در ذهنم حک می شد.آن همه حوادث، ادم ها ، زمان های متعدد، باز هم برایم جذاب بود.این روزها که سه تا کتاب سنگین از خسرو معتضد ،که هر سه در غالب رمان اما مستند گونه زمان قاجار و مشروطه هستند، کلی از وقتم را گرفته.دوست دارم از  همه کار بزنم و بنشینم بخوانم.اما مگر تمام می شود.این اخری که اسمش  " آخرین محبوبه احمد شاه قاجار" است.تقریبا ۸۰۰ صفحه با فونت ریز!تا هفته دیگر سه شنبه، باید تمامش کنم. خوبی کتاب امانت همین است.مجبوری بخوانی و برگردانی. اگر کتاب بخری، همیشه می گویی فردا.جدای از تاریخ کمی هم لواشک درست کردم.از آن هایی که هم عطر و مزه اش عالی است.در ترکیب میوه ها یک فوت کوزه گری این است که آلو زرد+ زرد الو+ الو قرمز تقریبا باید برابر باشد.الو خالی شل می شود و عطر ندارد. زرد الو هم قوام می دهد و هم مزه خوب.در ضمن حتما در قابلمه استیل یا لعاب یا سفال باید جوشانده شود.روحی و تفلن خیلی خطرناک می شود ترکیب الو.در آخر هم کمی نمک و شکر می ریزم.یک روز که زیر آفتاب بود، بعد در جای معمولی حتی در آشپزخانه که پنجره باز باشد می گذارم.بعد هم از سینی بلند می کنم و باز یکی دو روز می گذارم تا هر دو طرف کامل خشک شود. مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 15:48

در این گرما زنده ماندن هم خودش نیروی اضافه می خواهد.چه برسد به اینکه صبح بلند شوی و ببینی آب از زیر آبگرم کن راه گرفته باشد و خودت هم وضع خوبی نداشته باشی.بعد کلی کارهای انبار شده هم روی سرت ریخته باشد.عجیب تر اینکه هر چه قدر فکر می کردم ناهار چی بپزم و بعد تر شام، اصلا یادم نمی آمد.برنج  تمام شده بود و خلاصه که در کش و قوس عجیبی بودم.خدا سازنده نان و پنیر را بیامرزد که نجات مان داد از گرسنگی!!فعلا خانه یک تمیز کاری اساسی می خواهد و عجیب که دوست دارم یک نیروی کمکی داشتم با تمام ویژگی های مد نظرم‌...اگر می شد که خیلی عالی می شد.مهمان سرایی که هر سال می شد برویم مشهد، فعلا امکانش نیست و تابستان بدون برنامه زیارت امام رضا ع یک چیز  بزرگ کم دارد...یک امید و شروع تازه...زندگی تازه...با همه اینها سعی می کنم، هر روز قدر همان روز را بدانم و باور کنم شاید فردا بیاید و من نباشم... مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 15:48

همین طور که کلافه جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم و حالت تب داشتم و سرم درد می کرد، اتفاقی قرار شد که شام را ببریم روی پشت بام.خودم را کشان کشان بردم بالا. البته ما چون طبقه سوم هستیم، خیلی نزدیک هستیم.(کلا سه طبقه است ساختمان)چیزی که شگفت زده ام کرد این بود که واقعا هوای بالا خنک بود.آنقدر که چند تا عطسه کردم. اما واقعا خنکی و خوردن شام در هوای آزاد چسبید.بعد هم روی منقل یک قوری کوچک گذاشتم و چای درست کردیم.برای خودمان پیک نیک آمده بودیم.آنقدر  هوا تمیز بود که ستاره ها دیده می شدند.گمانم ساختمان روبرویی که خیلی هم مشرف هستند، کلی میان برنامه دیدند.دلم خواست یک ویلایی داشتیم که هیچ ساختمانی روی آن مشرف نبود.البته بعد از اینکه آمدیم تا دو شب، ظرف های مانده را شستم و کلی تمیز کاری دیگر.گاهی همین اتفاقات کوچک هم کلی حال آدم را خوب می کند.خدا راشکر به همه نعمت هایش. مگر میشود؟!.........
ما را در سایت مگر میشود؟!...... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tast-good بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 15:48